زودتر
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ
زودتر باید رفت
به کلاسی که همین اطراف است
کف آن سیمان نیست
و چقدر از نفس سرد زمین دورتر است
دورتر نیست از اینجا،
آنجاست!
روی آن کوه که در دفتر نقاشی ما زیبا شد؛
پشت این خانه ی من،
داخل مدرسه ی ما
گرمی فصل کلاس
که در آنجا کودکان آب به هم می پاشند
و چه نزدیک به ما واژه ی آب
وقت تبخیر نگاه
می شود ابر شد،
خنده چکید؛
می شود بالا رفت
از چناری که در این نزدیکی است
و چناری که در آن سوی، تر است؛
می شود نسخه ی اصلی برداشت
و بیاویخت به یاد
می شود کودکی در وزش باد شنید
که برای دل خود می خواند
صفحه ی سربی یک حادثه را
و به گل می گوید:
چه زمین کوتاه است؛
مثل این خط کش من زود شکست
زودتر باید رفت .
روستای قره قشلاق - پنجم اردی بهشت 1387