با صبحی دیگر
چشمی
امید را یدک کشید
و در انتهای پیچ سنگین آن روز
صورتش
واژگون شد؛
وسیب های تر
در سراشیبی آسفالت گونه اش
غلتیدند.
با صبحی دیگر
چشمی
امید را یدک کشید
و در انتهای پیچ سنگین آن روز
صورتش
واژگون شد؛
وسیب های تر
در سراشیبی آسفالت گونه اش
غلتیدند.
فجر است و نامه ی تقدیر مهر شد
صبح آمد و گذشت و دلم ظهر شد
شام است و راهی شب می شوم، خدا !
این دل برای تو آیا دمی طُهر شد؟