مرگی رسیده و شیرین، بچین تو جان مرا
در قاب روشن چشمم ببین نهان مرا
خالی کن این دل سنگین دوباره با نم اشکی
این قلب خسته به دوشش کشد جهان مرا
...
مرگی رسیده و شیرین، بچین تو جان مرا
در قاب روشن چشمم ببین نهان مرا
خالی کن این دل سنگین دوباره با نم اشکی
این قلب خسته به دوشش کشد جهان مرا
...
در جاده هستی و مسیرم صحرا
از چشمه ی چشمان تو سیرم دنیا
در فصل خزانم غزلی باش مرا
تا شب غزلم خوانده و میرم فردا
امروز جسم من از تاک می خورد
روحم ز درد جدایی چاک می خورد
در باغ زندگی ام فصل زرد هست
روزی تمام جسم مرا خاک می خورد