یک فصل تازه شد
با دست های سرد
با باد خوش زبان
او مهر مهربان
اینجا چه گرمِ گرم،
آنجا چه سردِ سرد،
بیرون این کلاس
درسی دوباره شد
یک برگ منتظر
یک رنگ تازه داشت
سبزی به رخ نداشت
او زردِ زردِ زرد
پیراهنی جدید
بادی که می وزید
در پشت این نگاه
حرفی دوباره داشت
او تاب خورد و رفت
با دوستان خود
مهمان خاک شد
او منتظر نشست
ناگاه یک نفر،
شاید که بی خبر
پا بر رخش گذاشت
پا روی آن نگاه
خش خش کنان شکست
پیمان کهنه را
با خاک او ببست
پیمان تازه را .
قره قشلاق - مهر 86