VEB YAZILARI

سجاد سیفی

VEB YAZILARI

سجاد سیفی

آشنایی
VEB YAZILARI

سلام عزیز دوستلار

اورگین بیر یاری وار
یارئما بیر یاری وار
آللاهئم یار اونادئ
هارداکئ دیاری وار

پیام های کوتاه
  • ۲۴ بهمن ۹۲ , ۰۰:۰۶
    محبت
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «نامه ها» ثبت شده است

به نام دوست که هرچه داریم از اوست

با سلام و عرض ادب

اینجا به لطف شما سلامتی است و تنها دوری تان ملال آور است و دیگر هیچ . آیا هنوز درخت سیب حیاط خانه مان شکوفه می دهد؟

روزی که قرار شد به این دیار غربت بیایم اصلن فکرش را نمی کردم اینقدر سفر طورلانی شود . اما چه می شود، قبول شدن در آزمون کنکور سراسری آن هم با مشقت فراوان(این روزها آسان تر شده هرچه بیشتر بهتر) این حرف ها را هم دارد؛ ولی قبول کنید شهرمان دور است، قشنگ است ولی دور و هزینه ی رفت و برگشتش زیاد؛ با این گرانی صرف نمی کند آخر هفته ها بررگردم پیشتان، باید آخر سر مدرکم را که گرفتم بیایم و دست بوستان باشم. می دانم روز و شب دعایم می کنید . اگر یادتان باشد من از بچگی اهل درس و کتاب نبودم. مطالب کتاب آخری که برایم معرفی کرده اید بی نظیر است و استادهایمان  بی نظیرتر . فقط بیشتر موقع ها زبان الکنم نمی چرخد و دلم یاری نمی کند. و اما از بابت آن کلاهی که برایم بافته بودید بینهایت سپاسگزارم. هر روز کلاه سرخم را به سرم می گذارم و به دانشگاه می روم . انصافن کلاه قشگی برایم بافته اید. اما می خواهم چیزی را اعتراف کنم چند سال پیش کلاهم افتاد و فهمبدم بدون کلاه هم  باحال تر  هستم؛ از شما چه پنهان کلاه باعث می شد سرم خیلی زود چرب شود و موهایم بریزد.اصلن نمی دانم ترم چندم هستم .وای از این مشغله ها ی اضافی. کنار تحصیل کار هم می کنم ؛ البته درست تر که بگویم کنار کار تحصیل هم می کنم . اینجا دوستان خوب و باصفایی داریم مثل آن آب روان که پای آن درخت جاری بود . اما امان از رفقای یک چشم . گاهی نگاه آدم را قاز می گیرند . باید مواظب باشم. این حرف ها را گفتم یک موقع نگران نشوید ؟ ولی باید یک خبر بد دیگر را هم بدهم، می دانم خبرهای بدم رو به فزونی رفت؛ آخر جز شما که کسی را ندارم . چند ترمییست مشروط می شوم .و این می تواند از بابت چشمهایم باشد ؛ تار میبینم؛ ممکن است عینکی شوم . و اما یک خبر خوب که همیشه سفارش را به من می کردید و می دانم خوشحالتان می کند؛ یادداشتتان را لای کتاب دیدم؛ نگویید کار شما نیست که باور نمی کنم از همان اول لای کتابم آدرس را دیده بودم ولی سر در نمی آوردم، ساکن شهر شقایق - خیابان عشق - کوچه محبت - پلاک 14 . بیش از این توصیفش نمی کنم که کم می آورم و لپام گل می اندازد . حالا یک کوچولوی ناز داریم . وقتی لبخند می زند به یاد خنده های شما می افتم .اما از خاک اینجا بگویم. با اینکه حاصلخیز است ولی همیشه به خاکش حساسیت داشته ام و باید مواظب باشم ، چون باعث عطسه های مکرر شده و هوش را از سر می برد . اینجا دیده ام فلزات و حتی اشیایی که نامشان را نمی دانم باعث بیماری شده اند و حتی نوعی کاغذ وجود دارد که باعث ایجاد نوعی بیماری به نام آلزایمر می شود . جسارت است ولی می دانم برای همین است، گاهی حتی سنگ را با شما اشتباه گرفته ام . سرم که خورده و شکسته فهمیده ام بیمارستانم ، هنوز زنده ام، ولی نیمه جان . از جدایی بگویم که امانم را بریده یادم هست چند سال پیش این شعر را در گوشم زمزمه کردید و هیچ وقت از خاطرم نخواهد رفت

 

عشق شربتین ایله نوش

 

بو سوزی سن ایله هوش

 

آیریلیق چتین اولار

 

یاری شیرین، یاری توش

 

و در آخر کلام امیدوارم پرگویی ام را به بزرگواری خودتان ببخشید و مرا به چوب  لطف و مهربانی تان نوازش کنید که مهر و قهرتان رحمتی و حکمتی است و منم که در این دیار رنگارنگ اسیر واژه های خودم.

دوستتان دارم

امضاء –سین.سجاد