VEB YAZILARI

سجاد سیفی

VEB YAZILARI

سجاد سیفی

آشنایی
VEB YAZILARI

سلام عزیز دوستلار

اورگین بیر یاری وار
یارئما بیر یاری وار
آللاهئم یار اونادئ
هارداکئ دیاری وار

پیام های کوتاه
  • ۲۴ بهمن ۹۲ , ۰۰:۰۶
    محبت
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

زمستان

 

برکه

مشق نقاشی

مرد تنها

جغد تاریکی خود را می راند

در خودش پنهان بود

در سراشیبی یک روز پر از رفتن خود

پرده ی شب به زمین دوخته بود

دست او در پی او نالان گفت:

مگر امروز برایم خوش رنگی است

شده اینجا ویران،

چشم تو در شب من بد رنگی است

خانه ها پنجره ها شان همه در بند است

دست او بالا رفت

و صدایش لرزان،

و کلوخی که در آن تاریکی

روی تاریکی نمناک خودش می غلتید

همچنان او می راند

بی خبر او می خواند .

 

زمستان 68 - روستای قره قشلاق قوری چای

 

دلم تنگ دلم تنگ دلم تنگ

به یارم می زنم با تلفنم زنگ

شقایق این دلم خونابه خون است

ببخشا با تو گاهی می کنم جنگ

سجاد سیفی


زودتر باید رفت
       به کلاسی که همین اطراف است
کف آن سیمان نیست
و چقدر از نفس سرد زمین دورتر است
دورتر نیست از اینجا،
              آنجاست!
روی آن کوه که در دفتر نقاشی ما زیبا شد؛
پشت این خانه ی من،
              داخل مدرسه ی ما

گرمی فصل کلاس

           که در آنجا کودکان آب به هم می پاشند
و چه نزدیک به ما واژه ی آب
وقت تبخیر نگاه
می شود ابر شد،

خنده چکید؛
می شود بالا رفت
از چناری که در این نزدیکی است
و چناری که در آن سوی، تر است؛
می شود نسخه ی اصلی برداشت
                      و بیاویخت به یاد
می شود کودکی در وزش باد شنید
که برای دل خود می خواند
صفحه ی سربی یک حادثه را
و به گل می گوید:
            چه زمین کوتاه است؛
مثل این خط کش من زود شکست
زودتر باید رفت .


روستای قره قشلاق - پنجم اردی بهشت 1387