بی تو همیشه غزل نیمه کاره است
ماهی و چشم تو یک استعاره است
من یک مسافر گم کرده راه،
محتاج چشمک یک تک ستاره است
...
بی تو همیشه غزل نیمه کاره است
ماهی و چشم تو یک استعاره است
من یک مسافر گم کرده راه،
محتاج چشمک یک تک ستاره است
...
1) دوست خوب من؛ وقتی در جاده مشغول رانندگی هستیم برای رسیدن عجله نکنیم؛ آینده ای که به دنبال آنیم همین الان است . پس رسیدن خوب است ولی رسیدن بدون کمال خوب نیست .
2) دوست خوب من؛ هنگام رانندگی می توانیم مطالعه کنیم، اما نه کتاب، تابلو های رانندگی و گاهی نوشته های جالب خودروها؛ و حتی می توانیم قبل از رسیدن به کارگرانِ مشغول کار ،سرعت خود را کم کرده و به کارگر مشغول کار در تابلوی "کارگران مشغول کارند" نیز، سلام و خسته نباشید بگوییم .
3) دوست خوب من؛ با اینکه گاهی دوستان جاده ساز از جاده می زنند و می دزدند؛ دوباره ما هم این کار را تکرار نکنیم؛ پس بیایید از حریم خودمان تجاوز نکرده و بخصوص در پیچ ها دزدی نکنیم .
4) دوست خوب من؛ خط ممتد را باید دیواری تصور کرد که نباید و نمی توانیم از آن عبور کنیم . پس بدانیم، همیشه گذشتن از دیوار و سرک کشیدن بیهوده کار خوبی نیست .
5) دوست خوب من؛ سرعت گاهی خوب است و گاهی نه . اگر سرعت آنقدرها که ماتصور می کنیم خوب بود الان باید عقربه کوچک ساعت از افسردگی جان به جان آفرین تسلیم می کرد!!!
6) دوست خوب من؛ بهتر است در جاده، هوای کوچک تر ها (بخصوص پراید و پیکان ) را داشته باشیم . احترام از کوچک تر هاست و در صورت خطا بخشش از بزرگان .
7) دوست خوب من؛ هر کسی را بهر کاری ساخته اند؛ پس هر خودرویی سرعتی دارد و هر سرعتی هم برای جاده مناسب خودش خوب است .
8) دوست خوب من؛ هوای زندگی همیشه صاف نیست . در جاده هم باید همیشه آماده هر اتفاقی باشیم باشیم.
9) دوست خوب من؛ در جاده های مستقیم و بدون پیجچ هم سرعت مطمئنه را رعایت کرده و از خود بی خود نشو یم. در چنین جاده هایی برخوردها شدید تر است .
10) دوست خوب من؛ مهربانی و محبت همیشه دفع بلا می کند؛ پس از مال و مهر و لبخندت بلاعوض بخشش کن .
اوزاخدان اشیددیم آذانئین سه سین یارئن قلمی له دو شعریوی یاز
سوزلرین گؤزلی هارداسئز گه لین ؟! قانات لار آچمئشام ادیرم پرواز
ایاخلار یورقون دوز یولؤ گزیر صیراط کورپوسونن گشمه یه جاواز
یازماغا- پوزماغا بو گون یاخشئدیر حرادان اوجادئ بو گؤزل آواز
یارادان تانرئوئن آدیله اوخئ اؤ حالدا قلئردئ بیلیرم ناماز
کیتابئن سوزلری اوره گه قونور بو عشقین آلتئندا داغ-داش دایانماز
کونولوم یوردوننان قارانلئخ کوچور محمد)ص)ادیپ دیر گجه مئ بیاض
ایشئقلئق بورودئ گون گولن زامان ظولمتین عمرونه قالئپ دیر بیر آز
ایرئلیک کسیلدی سوز قئلئجیلا یئر اوزونده الوپ دور قورآن تراز
بللی دیر کی منی اؤ دلی ادیپ عاشئقام سازئمئن سیمی قئرئلماز
بایرامی بیر گدک کربلا گوروش حسینون)ع(مرحمی دردیمه نیاز
اینتیظار چکیرم گوزلریم یولدا گه له جک اولارام من اونا سرباز
قلمیم سئنیپ دیر دیلیم دایانئپ عشقیله اؤدلانئپ کول اودئ کاغاذ
سؤزلریم پؤزولار بو سؤز پؤزولماز یار سوزون یازاندا قوینوندا آراز.
سجاد سیفی
سال 1390 مبعث حضرت رسول اکرم)ص(
ترجمه شعر پل صراط به به نثر فارسی
عشق شربتین ایله نوش
بؤ سوزی سن ایله هوش
آیرئلئق چتین اؤلار
یارئ شیرین یارئ توش
مرد تنها
جغد تاریکی خود را می راند
در خودش پنهان بود
در سراشیبی یک روز پر از رفتن خود
پرده ی شب به زمین دوخته بود
دست او در پی او نالان گفت:
مگر امروز برایم خوش رنگی است
شده اینجا ویران،
چشم تو در شب من بد رنگی است
خانه ها پنجره ها شان همه در بند است
دست او بالا رفت
و صدایش لرزان،
و کلوخی که در آن تاریکی
روی تاریکی نمناک خودش می غلتید
همچنان او می راند
بی خبر او می خواند .
زمستان 68 - روستای قره قشلاق قوری چای
دلم تنگ دلم تنگ دلم تنگ
به یارم می زنم با تلفنم زنگ
شقایق این دلم خونابه خون است
ببخشا با تو گاهی می کنم جنگ
زودتر باید رفت
به کلاسی که همین اطراف است
کف آن سیمان نیست
و چقدر از نفس سرد زمین دورتر است
دورتر نیست از اینجا،
آنجاست!
روی آن کوه که در دفتر نقاشی ما زیبا شد؛
پشت این خانه ی من،
داخل مدرسه ی ما
گرمی فصل کلاس
که در آنجا کودکان آب به هم می پاشند
و چه نزدیک به ما واژه ی آب
وقت تبخیر نگاه
می شود ابر شد،
خنده چکید؛
می شود بالا رفت
از چناری که در این نزدیکی است
و چناری که در آن سوی، تر است؛
می شود نسخه ی اصلی برداشت
و بیاویخت به یاد
می شود کودکی در وزش باد شنید
که برای دل خود می خواند
صفحه ی سربی یک حادثه را
و به گل می گوید:
چه زمین کوتاه است؛
مثل این خط کش من زود شکست
زودتر باید رفت .
روستای قره قشلاق - پنجم اردی بهشت 1387
پر پرواز و پریدن همه آغاز کنید
چه کسی بود به من گفت بخوان ؟!
که بخوان سوره ی آغاز شدن
یخ دل آب کنید
دل پژمرده ی تان را همه سیراب کنید
سر این سفره ی شب
روشنایی شده مهمان
شب سردی است؛
ولی پنجره ها باز کنید
شب اخموی زمین،
دل شب، شب پره ای
لب فانوس شما سیر شود
زن آن خانه ی تان پیر شود
پر پرواز و پریدن همه آغاز کنید .
روستای قره قشلاق - آذر ماه 86
در حوالی خود چرخ می زدم، دیدم از سه سالگی ام نزدیک بیست و هفت سال می گذرد . یادش بخیر دوسالگی ام . یادش بخیر یک سالگی ام . یادش بخیر زمانی که هنوز هیچ بودم در هیچستان ! آمدم و شروع شدم، یک سالگی، دو سالگی، سه سالگی ... و حالا در حوالی سی سالگی ام ایستاده ام . پشت سرم را غبار گرفته و پیش رویم در مه فر رفته و ناپدید . همیشه رسیدن به بیست سالگی را دوست داشته ام؛ رسیدم، گذشتم . و حالا در حوالی سی سالگی ترسی غریب روحم را آزار می دهد . دستی تکان می خورد و می گوید خدانگهدار بیست های قشنگ، بیست های زشت، بیست هایی که در دفترم گاهی نشستید و دل کودکانه ام را شاد و دل مستانه ام را خون کردید و در خزان زندگی زرد شدید و رفتید . اینک من مانده ام و خاطراتتان؛ من مانده ام و دفتری بدون بیست و دستانی برای چیدن سیب سی سالگی تا زیر دندان زندگی مزمزه اش کنم . ترش باشد یا شیرین کرم خورده باشد یا سالم ثمری است از تمام دوران بودنم . و حالا اکنون است در حوالی سی سالگی ام قدم می زنم؛ روزی که باید متولد بشوم .
صداقت آینه ای خوب می دانی
نشانده ام بوسه به روی تو پنهانی
به شوق دیدن رویت دلم هوایی شد
هوای قافیه ها به سمت پریشانی
نهال سبز حضورت به ریشه در خاکم
برای باغ محبت ترنم بارانی
زلالِ چشمه یِ چشمت همیشه شیرین است
بیا به داد من این گلوی عطشانی
دقیقه های سکوتم به رنگ تنهایی
نوشتم عاشقانه در شبی زمستانی
بیا دو دست دعا را به آسمان بخشیم
در این لحظه های قشنگ عرفانی
به قطره قطره ی اشکم خیس شد کاغذ
در آخر شعرم به مصرع پایانی .
مشهد مقدس - 88/11/18