می راند، می خواند
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۷ ب.ظ
مرد تنها؛
جغد تاریکی خود را می راند
درخودش پنهان بود
در سراشیبی یک روز پر از رفتن خود
پرده ی شب به زمین دوخته بود
دست او در پی او نالان گفت:
مگر امروز برایم خوش رنگی است
شده اینجا ویران
چشم تو در شب من بد رنگی است
خانه ها پنجره ها شان همه در بند است
ناگهان دست او بالا رفت
با صدایی لرزان
و کلوخی که در آن تاریکی
روی تاریکی نمناک خودش می غلتید
همچنین او می راند
بی خبر او می خواند.
دی ماه 86
- ۹۲/۰۵/۲۷