سرسره ها
دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ
از خنده ی لیز سرسره ها می آیم
و موازی خواهم رفت
تا به اندازه ی بالی که کبوتر دارد
و به اندازه ی اوج
جمع شان خواهم کرد
جمع شان پرواز است؛
درس امروز تو چیست؟
آفتاب است آقا!
پای شب را شستم
دست هایم پاک است
ناخنم کوتاه است
خوانده ام دیشب کودک درس ریاضی را من
روی درسم رفتم
خواب ها ضربم کرد
پای من داخل صفری افتاد
پای من زخمی شد
پای من می لنگید
روی فصلی او رفت
فصل منهای خودم
فصل منهای زمین
فصل منهای زمان
و کشید او چه قشنگ
فصل منها شدن و ماندن ها
یک کبوتر آنجاست
آن کبوتر پر زد
پس چه شد ؟
او چندتاست؟
من به او می گویم:
پر زد او آن بالاست .
- ۹۲/۰۵/۲۸