سجّان
پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۳۴ ب.ظ
برزیگری قدیمی در چشم من تو را کاشت
با قطره های اشکم شوری جوانه افراشت
در جستجوی کویت با پا و سر دویدم
دستم به سوی یاری، هر مار یار پنداشت
السَحِر و السَحِیرم1 بین پا برهنه راهی
راهی به جز ره تو این پای من مپنداشت
انگار آشنایی از من تو را جدایی
این غم، غم جدایی بر روی هم بیانباشت
در بند ماندگارم سَجّان2 من تو هستی
این سجده گاه و مهرت سَجّاد را نگه داشت
تابستان 87
1. در اصطلاح کسی که از فرت دویدن به نفس نفس افتاده باشد .
2. زندانبان