یک شروع،
آغاز و پایان و مسافر می رسد
یک مسافر گام هایش آفتاب
آفتاب امروز هم با او رسید
آسمان امروز هم سرریز فجر
فجر آمد
با نگاهش خلوت تاریک چشم را که دید
نور با پای سحرخیزش دوید
خواهشی از آینه بی تاب شد
در درونم بینهایت راه رفت
چشم هایم تا خدا بی خواب شد
راه رفتم
با سفر
تا کربلا
تا طلوع آب های تشنه ی دریای عشق
تا طلوع صبح صادق از واژه ها
تا رسیدن
تا فرج
تا مِهر ِ آب
آب را باید شنید
"عشق را باید دورکعت خواند و رفت"
یک شروع،
آغاز و پایان و مسافر می رسد .
روستای قره قشلاق -02/07/87