VEB YAZILARI

سجاد سیفی

VEB YAZILARI

سجاد سیفی

آشنایی
VEB YAZILARI

سلام عزیز دوستلار

اورگین بیر یاری وار
یارئما بیر یاری وار
آللاهئم یار اونادئ
هارداکئ دیاری وار

پیام های کوتاه
  • ۲۴ بهمن ۹۲ , ۰۰:۰۶
    محبت
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

دلم را گفته ام نقطه سر خط .

ز خودها رسته ام نقطه سر خط .

نویسم بعد هر نقطه برایت .

به تو دلبسته ام نقطه سر خط .

...

دادم هوای دلم را به دلبرت

گل هستی و من خار در برت

در بر بگیر تن این خسته را

من تشنه ی لب های شیرین ترت

به دامانش برفتم با نیازی

برای دل کند یک چاره سازی

بگفتا دل به هر دامی مینداز

امان از دست این عشق مجازی

یک شعر تازه نوشتم فرشته است

بر روی نازک دل این نوشته است

هر دم گناه من این شد که خاک دل

با عشق آینه ها سرشته است.

هر شب به اشتیاق چشم تو بی خواب می شوم

 

با قطره قطره های خاطره سیراب می شوم

 

دستان خسته ام به سوی تو ای آبی صبور

 

دور از تو در قفس پرنده ی بیتاب می شوم

 

پرواز می کنم در اوج خیالم به جستجو

 

در جستجوی نوشداروی سهراب می شوم

 

گویی دلم برای خودم یک غریبه است

 

گاهی کبوترانه و گاهی غراب می شوم

 

فصلی که سرد بود و زمستان دل شدید

 

با  وصل سبز تو یار آفتاب می شوم

 

اینک بیا برای یک جاده یک دل سفر کنیم

 

با تیز پای عشق مان پا در رکاب می شوم

 

حالا که وقت اذان شده قد قامت الصلاة

 

من زیر پای تو سجاده ی محراب می شوم

 

 

مشهد مقدس – 13/11/88

به نام آن یگانه حق که او به من امید داد

دلم به روشنایی اش به روشنی نوید داد

به هر دری که بسته است طلب از او کنم که او

به هر دری که بسته بود همان درش کلید داد

روح گرسنه ی مرا عشق تو سیر می کند

قلب شکسته ی مرا بسته اسیر می کند

ثانیه های تشنگی تازه گلو که خیس شد

رفته دوباره سینه ام غرق کویر می کند .

 

 

 

 

 

طرح گرمای دلم

                        روی تاریکی و سرمای زمین می ریزد

شعله ی سبز خیالم سرریز

آسمان شده سرریز از فجر

نقطه های دل او پنهان نیست

و چقدر فاصله ها نزدیک است

و اگر روی دلش دست کشم

ممکن است لق بشود

                              و بیافتد به زمین

و چه زیبا می شد

روی سجاده ی شب

                          می شود سجده ی بارانی شد!

 

86 - روستای قره قشلاق قوری چای

 

تک بیت

الف او در میان یار و ما او را ندیدیم

به دنبال صدای واج های لام و می میم

 

همیشه زرد نگاهم به آبی نظرت هست

بیا که ساقه ی خاکی همیشه سبز بماند

 

 

دست به دامن توام  زبان الکنم تهی

آیه ی صبح صادقی تا به طلوع پگاه تو

 

یار چو بگذری ز دل بلبل بی ترانه را

گوش خراش نای من ساز کمانچه می کنی

 

درمان دلم یارم، داروی دلم وصلش

زخم دل این دل را اغیار برنجاند

 

تضمین ( شعر قدیمی )

به تو گفته ام نگارا که ندارم آرزویی

 

"همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی"

 

شب رخوت است و من هم بنشسته ام به کویت

 

چه نشسته ام در این گِل، گُل من کجاست بویی؟

 

سر صبح به عجز و زاری به طواف نور رفتم

 

طرف نگاه باران دل من به شستشویی

 

شب جمعه خوش نوازان به نوای دست باران

 

بنواز خشک دل را که بدون او نرویی

 

قدمی به کوی دل بین همه فرش انتظارم

 

برسان به عرش فرشم من این یتیم سویی

 

تو همیشه رخ نمودی من بینوا ندیدم

 

به امید فجر جمعه لب من شکر بگویی

 

نفسی نمانده باید برسد به آسمان دل

 

لب داغدار ظلمت بکند چه وا و وویی!

 

دهم اَر وجود خود را به حریم سبز یک مرگ

 

به خدا نمانم آنجا چو نگار دارم اویی

 

 

برای شکار این دل دو بال و صد باز آر

ببر وجود یوسف من را به سوی یک بازار

اگر ظریف جنس دلم پسندتان نشود

قدم به چشم ما بگذار و حریر دل باز آر

 

ساعتم اکنون است

و من از ثانیه ها پرسیدم

                که شما تا به کجا همسفر ما هستید؟

آن یکی می خندید

آن یکی گریان بود

همه آواز هماهنگی

و خروسی می خواند

روی پرچین زمان

ساعت از خواب پرید

ساعتم روشن شد

همچنان می رفتند

ساعتم اکنون بود

ساعتم هم صحبت

همچنان خندانند

همچنان گریانند

لحظه ها سیلانند

پشت این ساعت من

همگی پنهانند .

مهر 86

میان یک پوشه شکایت خنده است

امید من فردا به حکم آینده است

و مرگ پروانه به دست یک پوشه

دوباره فردا شب تولد پرونده است .

 

به نام دوست که هرچه داریم از اوست

با سلام و عرض ادب

اینجا به لطف شما سلامتی است و تنها دوری تان ملال آور است و دیگر هیچ . آیا هنوز درخت سیب حیاط خانه مان شکوفه می دهد؟

روزی که قرار شد به این دیار غربت بیایم اصلن فکرش را نمی کردم اینقدر سفر طورلانی شود . اما چه می شود، قبول شدن در آزمون کنکور سراسری آن هم با مشقت فراوان(این روزها آسان تر شده هرچه بیشتر بهتر) این حرف ها را هم دارد؛ ولی قبول کنید شهرمان دور است، قشنگ است ولی دور و هزینه ی رفت و برگشتش زیاد؛ با این گرانی صرف نمی کند آخر هفته ها بررگردم پیشتان، باید آخر سر مدرکم را که گرفتم بیایم و دست بوستان باشم. می دانم روز و شب دعایم می کنید . اگر یادتان باشد من از بچگی اهل درس و کتاب نبودم. مطالب کتاب آخری که برایم معرفی کرده اید بی نظیر است و استادهایمان  بی نظیرتر . فقط بیشتر موقع ها زبان الکنم نمی چرخد و دلم یاری نمی کند. و اما از بابت آن کلاهی که برایم بافته بودید بینهایت سپاسگزارم. هر روز کلاه سرخم را به سرم می گذارم و به دانشگاه می روم . انصافن کلاه قشگی برایم بافته اید. اما می خواهم چیزی را اعتراف کنم چند سال پیش کلاهم افتاد و فهمبدم بدون کلاه هم  باحال تر  هستم؛ از شما چه پنهان کلاه باعث می شد سرم خیلی زود چرب شود و موهایم بریزد.اصلن نمی دانم ترم چندم هستم .وای از این مشغله ها ی اضافی. کنار تحصیل کار هم می کنم ؛ البته درست تر که بگویم کنار کار تحصیل هم می کنم . اینجا دوستان خوب و باصفایی داریم مثل آن آب روان که پای آن درخت جاری بود . اما امان از رفقای یک چشم . گاهی نگاه آدم را قاز می گیرند . باید مواظب باشم. این حرف ها را گفتم یک موقع نگران نشوید ؟ ولی باید یک خبر بد دیگر را هم بدهم، می دانم خبرهای بدم رو به فزونی رفت؛ آخر جز شما که کسی را ندارم . چند ترمییست مشروط می شوم .و این می تواند از بابت چشمهایم باشد ؛ تار میبینم؛ ممکن است عینکی شوم . و اما یک خبر خوب که همیشه سفارش را به من می کردید و می دانم خوشحالتان می کند؛ یادداشتتان را لای کتاب دیدم؛ نگویید کار شما نیست که باور نمی کنم از همان اول لای کتابم آدرس را دیده بودم ولی سر در نمی آوردم، ساکن شهر شقایق - خیابان عشق - کوچه محبت - پلاک 14 . بیش از این توصیفش نمی کنم که کم می آورم و لپام گل می اندازد . حالا یک کوچولوی ناز داریم . وقتی لبخند می زند به یاد خنده های شما می افتم .اما از خاک اینجا بگویم. با اینکه حاصلخیز است ولی همیشه به خاکش حساسیت داشته ام و باید مواظب باشم ، چون باعث عطسه های مکرر شده و هوش را از سر می برد . اینجا دیده ام فلزات و حتی اشیایی که نامشان را نمی دانم باعث بیماری شده اند و حتی نوعی کاغذ وجود دارد که باعث ایجاد نوعی بیماری به نام آلزایمر می شود . جسارت است ولی می دانم برای همین است، گاهی حتی سنگ را با شما اشتباه گرفته ام . سرم که خورده و شکسته فهمیده ام بیمارستانم ، هنوز زنده ام، ولی نیمه جان . از جدایی بگویم که امانم را بریده یادم هست چند سال پیش این شعر را در گوشم زمزمه کردید و هیچ وقت از خاطرم نخواهد رفت

 

عشق شربتین ایله نوش

 

بو سوزی سن ایله هوش

 

آیریلیق چتین اولار

 

یاری شیرین، یاری توش

 

و در آخر کلام امیدوارم پرگویی ام را به بزرگواری خودتان ببخشید و مرا به چوب  لطف و مهربانی تان نوازش کنید که مهر و قهرتان رحمتی و حکمتی است و منم که در این دیار رنگارنگ اسیر واژه های خودم.

دوستتان دارم

امضاء –سین.سجاد

هر روز و شب می کاهم و اما نمی کاهم تو را

از خود نشستم بر زمین بی"من" چه بی جاهم تو را

" صد بار اگر از کوی دل ای گل مرا بیرون کنی

من تا ابد هر روز و شب هر لحظه می خواهم تو را "

در جاده های ذهن خود در جستجوی واژه ها

در سطر های دفترم بی واژه در راهم تو را

آمد نگاهت در دلم خط روی تاریکی کشید

خورشید جان تابنده ای هر لحظه چون ماهم تو را

در کوه عشق و عاشقی بالاترینی نازنین

در اوج پروازیّ و من بی شک ته چاهم تو را

گفتا که ای گفتم منم آن خوابگرد خواب تو

خوابم به بیداری رسان رودی پر کاهم تو را

عاشق ترینت گشته ام در وصل و هجران تا ابد

از عمق سینه در نفس در گرم هر آهم  تو را

86