آسمان ابری و بینوای دل
گرگ و میش هوا پا درون گل
ناگهان ذهن من دریده شد
با نوای دلنواز یک دیرل
آسمان ابری و بینوای دل
گرگ و میش هوا پا درون گل
ناگهان ذهن من دریده شد
با نوای دلنواز یک دیرل
1
It was an overflowing night
the river flowed from beneath spruce tree to far beyond
the valley was shrouded by moonlight and the
mountain was so bright that God was visible
2
In the heights
We two were invisible, the surfaces were washed
And looks were thinner than all other nights
Your hands delivered me the green stalk of a message
And the earthenware of familiarity was slowly
Cracking our heartbeats poured over the rock
From an old wine, the summer sands flowing in veins
And the enamel of moonlight on your behavior
You were wonderful, free and worthy of earth
3
The green opportunity of life joined the cool mountain air
Shadows returned
And still on the way of the breeze
Pennyroyals were shaking
And attractions mingled together
Sohrab Sepehri
Translated by Mehdi Afsharبرزیگری قدیمی در چشم من تو را کاشت
با قطره های اشکم شوری جوانه افراشت
در جستجوی کویت با پا و سر دویدم
دستم به سوی یاری، هر مار یار پنداشت
السَحِر و السَحِیرم1 بین پا برهنه راهی
راهی به جز ره تو این پای من مپنداشت
انگار آشنایی از من تو را جدایی
این غم، غم جدایی بر روی هم بیانباشت
در بند ماندگارم سَجّان2 من تو هستی
این سجده گاه و مهرت سَجّاد را نگه داشت
تابستان 87
1. در اصطلاح کسی که از فرت دویدن به نفس نفس افتاده باشد .
2. زندانبان
نماز خانه ی دانشگاه
در کنار آن یک بوفه
ظهر آن روز رسید
چه شلوغ است آنجا !
چه شلوغ است آنجا !
بوفه را می گویم،
طعم خوردن پر بود
بوی ساندویچ سیمانی
در کنار آن مرغی است
مرغ عشق آنجا نیست
پس کجا او پر زد ؟
او کجا زندانی است ؟
امتدادش دادم
دل ما کوتاه است
او چرا بینهایت نیست ؟
ساندویچ دل شده است !؟
آن نمازخانه ی ما هم؛
نکند، ای خدا !
سال بعد،
یا فردا
ساندویچی بشود .
تبریز - فروردین ماه 86
HE who knows himself and others
Here will also see,
That the East and West, like brothers,
Parted ne'er shall be.
Thoughtfully to float for ever
'Tween two worlds, be man's endeavour!
So between the East and West
To revolve, be my behest!
1833
Johann Wolfgang von Goethe
درباره ی دیوان
آن کس که خود و دیگران را می شناسد
از اینجا می بیند که شرق و غرب مثل دو برادر
جدا از هم هرگز نخواهند بود .
تا در دو جهان برای همیشه با فکر سیر کنیم
به انسان نیرو بده
و برای اینکه رابطه ی شرق و غرب را خوب و خیر کنیم
به انسان دستور بده !
یوهان ولفگانگ گوته
روستای قره قشلاق -02/07/87
We danse round in a ring and suppose
. But the Secret sits in the middle and knows
Frost, Robert Lee
باور کنی یا نکنی دوس دارم آفتابی بشم
شب بیام و به چشم تو روشن و مهتابی بشم
شب که میشه چشای من دنبال روشنای توست
چشای من دور نگات یه کرم شب تابی بشم
از توی اون تنگ دلم جس بزنم توی دلت
تو اون دل دریای تو ماهی بی تابی بشم
آروم آروم قد بکشم برم تا اوج آسمون
از چشات آروم ببارم یه دریای آبی بشم
دستای من تو دست تو جاده چقد رفتنیه
شب رو تا صُب راه برم و چشای بی خوابی بشم
فروردین 88
SOHRAB SEPEHRI
دلم را گفته ام نقطه سر خط .
ز خودها رسته ام نقطه سر خط .
نویسم بعد هر نقطه برایت .
به تو دلبسته ام نقطه سر خط .
...
دادم هوای دلم را به دلبرت
گل هستی و من خار در برت
در بر بگیر تن این خسته را
من تشنه ی لب های شیرین ترت
به دامانش برفتم با نیازی
برای دل کند یک چاره سازی
بگفتا دل به هر دامی مینداز
امان از دست این عشق مجازی